عروسک ناز ما وانیاعروسک ناز ما وانیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

هدیه با شکوه خدا(وانیا)

لالایی

گل نازم لالا لالا لالا کن عزیزم دخترم لالا لالا کن بگیر اروم بخواب یاس سفیدم کنارت هستمو لالایی میگم لالایی کن گلم مامان همینجاست   برات میخونه از چشمای زیبات الا دختر تو شاه دخترونی    تو شیرینی گلم شیرین زبونی نوازش میکنم موهاتو مادر     ببینی خواب خوش  ای عشق مادر                         خوابهای طلایی ببینی عزیزم ...
27 بهمن 1390

روز عشق

دوستت دارم لبالب                       میسوزه  عشق من از تب                                                                      پر میشم از حس تو        &...
26 بهمن 1390

دلواپسی

سلام عشق من الان توی خواب نازی و من دلواپس از فردا دارم مینویسم اخه بابایی فردا عمل چشم داره عزیزم با اون قلب پاکت واسش دعا کن.این روزا دلم خیلی گرفتست خیلی تنهایی ازارم میده.نمیخوام ناراحتت کنم .دلم بد جور   ی هواییه                                                 عشق من خوابت خوش ...
24 بهمن 1390

معجزه عشق

                                   قبل از اینکه باردار باشم تو را دوست داشتم                                  قبل از اینکه به دنیا بیایی عاشقت بودم                             &...
20 بهمن 1390

2 ساعت دلتنگی

سلام قند عسلم دیروز برای اولین بار 2 ساعتی  ازت دور بودم اخه توی این 1/5 سال هیچوقت واسه یه لحظه هم از خودم جدات نکردم خیلی دلم واست تنگ شده بود البته قرار بود با هم بریم مهمونی اما ظهر نهار که خوردی خوابیدی دلم نیومد بیدارت کنم گذاشتم پیش بابا و رفتم البته به محض رفتنم خرابکاری کرده بودی و بابا زنگید که زودتر بیا. تا اومدم و مشغول شدم حسابی سوخته بودی به نظرم هنوز زوده تنهایی برم جایی موافقی؟هههههههههههههههههه اثارهنری به 2 دلیل با ارزشند اول اینکه توسط استادان بزرگ خلق شده اند دوم اینکه تعدادشان کم است تو گنج پر ارزشی هستی چون خالقت بی همتاست ودر دنیا تکییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...
19 بهمن 1390

سفر مادر

در ان لحظه که متوجه شدم باردارم زندگیم برای همیشه عوض شد ضربان قلبت به من نشان میداد چه هدیه گرانبهایی به دست اوردم همچنین مراحل رشدت و عکسهای ان و بعد روزی رسید که توانستم تو را در اغوش بگیرم مانند تمام مادران دنیا ارزو میکنم بتوانم تو را از تمام اسیبها حفظ کنم کوچولود ارزشمند من با ان ده انکشت کوچکت /با ان ریه های کوچک و بینی خوشگلت. با این سرعتی که بزرگ میشوی هر روزش برای من به مانند گنجیست تمام تلاشم را میکنم تا بتوانم رنگین کمان را برایت در اسمان خاکستری بیاورم ...
17 بهمن 1390

بچه ها

حیرت اورند انها را تصدیق کنیم   بچه اند به انها پا بدهیم وجودی الهی اند انها را بزرگ بداریم پر ارزشند انها را تغذیه کنیم هدایایی گرانبهایند انها را با ارزش بداریم الان که پیش ما هستند با انها باشیم معصومند با انها خوب باشیم و شادشان کنیم سرشار از شادی و نشاطند انها را تحسین کنیم قلب پاک و کودکانه ای دارند از انها یاد بگیریم معجزه اند با انها پرواز کنیم پرسشگرند انها را حمایت کنیم خود جوشند از وجودشان لذت ببریم منحصر به فردند انها را تایید کنیم اسیپ پذیرند از انها محافظت کنیم فراتر از تصورند وجودشان را جشن بگیریم ارزومندند به انها توجه کنیم بامزه اند به انها بخندیم ...
16 بهمن 1390

انتخاب بچه

مادر عزیزم ایا هیچ فکر کرده ای هنگامی که بذر مرا میکاشتی زمانی که در من روح میدمیدی و به ارامی به تماشل ی رشد من مینشستی انگاه که در رویاهایت برایم برنامه ریزی میکردی وقتی که در قلبت مرا جای میدادی ممکنه من هم برای داشتن مادری چون تو انهم فقط برای خودم برنامه ریزی کرده باشم؟ مادری که بوی شیرین عشق میدهد مادری که دستهایش نوازشگراست مادری با محبت که وجودش سرشار از عشق است همان کسی که شبها نوازشم میکند ایا ان روزها فکر میکردی که همانطور که تو برای زندگی من نقشه میکشیدی من هم تو را جستجو میکردم؟ وحالا که در بازوانت ارمیده ام نمیدانم ایا میدانی همانطور که تو در فکر و وجودت مشغول ساختن و پرداختن من بودی من هم ...
16 بهمن 1390

کودکانه های وانیا

عزیزم روز به روز بزرگتر میشی و جلوی چشم قد میکشی. این روزا احساس میکنم بیشتر از قبل همو میفهمیم وقتی به این فکر میکنم یه روزی اونقدر بزرگ میشی که همزبون و همدمم میشی یه حس قشنگ وجودمو پر میکنه.دیروز حسابی شیطونی کردی تا میومدم بشینم دستمو میکشیدیو میگفتی پوش یعنی پاشو البته نسبت به سنت عالی حرف میونی و درست اما بعضی کلمه رو اینطوری میگی که خوردنیتر بشی عاشق برنامه فیتیله/خوردن جله/سرسره بازی/هستی از خواب که بیدار میشی میگی فیتیله /قاشقو میگی تاشت/بازم فکر میکنمو مینویسم از شیرین زبونیات گلم ...
15 بهمن 1390

لحظه لحظه های با تو بودن

گل نازم الان که برات مینویسم تو خواب نازی نمیدونی که با چه عشقی نگاهت میکنم اومدی وشدی همه زندگیم اونقدر برام مهمی که از همون روزی که جوونه زدنتو تو وجودم حس کردم همه چیو که به تو مربوط میشد نگه داشتم .(بیبی چک-جواب ازمایش-تک ک سونوها-صدای ضربان قلبت و...........)با همه اینا زندگی کردم/رویا ساختم/عشق کردم.هر روزی که میگذشت من تو رو بیشتر از قبل احساس میکردم  حس میکردم دیکه یکی شدیم اونقدر این حسم قوی بود که هر چی به زمان زایمان نزدیکتر میشدم یه غم غریبی وجودمو پر میکرد یه چیزی شبیه غم جدایی.اخه عشق من 9 ماه بود که با هم میخوابیدیم /بیدار میشدیم/غذا میخوردیم بیرون میرفتیم/خلاصه همه جوره و همه جا  با هم بودیم.ولی شب اخر با خودم کنار...
10 بهمن 1390
1